شور در شور و سرور در سرور... بهار در بهار و نگار بر نگار...
زمین و آسمان به قامت ایستاده اند. سر خُم می ناب را گشوده اند. پیاله بر کف گرفته اند. مستان بر مستی افزوده اند. تمام برگهای زرین آفرینش، یکجا رو شده اند. تا چشم دل کار می کند و دیده ی جان می بیند، باران عشق و مهر و مستی را بردلهای بیقرار باریده اند. دل بیش از این نتواند که از شوق دم زند...
ابتدای مستی از رجب بود و مقام «ولایت»، در امتداد «خاتمیت»... و ادامه اش نور وجود «سبط ثانی» و «قمر هاشمی» و «علی ثانی»... ذره ذره می چشانند... جرعه جرعه بر کام می ریزند تا به اوج مستی بکشانند...
نَفَس به شماره افتاده، در انتظار شب قدر و جرعه ی آخر است که جان دهد...
«م ح م د»...